و این را می دانم که ظرفی که عقل در آن نباشد هرگز جای عشق نیست
و خدا می داند که راه قدس از کربلا می گذرد.
چرا که عشق بلوغ عقل است
عشق نان نیست تنور است
عشق جام طلا نیست کوره مذاب است
عشق حاصل و محصول نیست دشت کشت است
بیچاره هوس زدگان، چشم چریده که از حلاوت عشق فقط
حسرت آن را به دل می برند
و از گرمای آن آه و دم سرد دمیده بر کوره را لمس می کنی
عشق یعنی شمع، یعنی سوختن و زیستن
اشک جریان حیات شمع و زمزمه وجود اوست
هر وقت اشک تمام شد عمر به پایان می رسد
بدون ذکر تو حسین زندگیمون صفا نداشت
زمینی یه ویرونه می شد اگر که کربلا نداشت
کربلای بهشت تو، جهنم دنیای ما
من نمی دونم چی می شد اگر خدا تو را نداشت
عشق یک کلام حرف نیست یک دیوان شعر است
عاشقی یک رفتار نیست یک فرهنگ جامع است
هرچندفضاهای گوناگون عاشقانی مخصوص خود آفریدند و به وجود آمده اند
اما فرهنگ عاشقی در همه از یک دیوان سخن سرچشمه می گیرد
اولین کار در فرهنگ عاشقی دلدادگی است و
دومین و آخرین گام در عاشقی دلبری است و شاید بالعکس و شاید حتما
یحبهم و یحبونه
آنان که عقل وعشق را در تقابل هم می دانند
انسان هایی ترسو و حسودند.
چرا که می ترسند بی فکری و خامی عقل خودشان رسوا شود
و هر لحظه به عاشقان با مرام دلبری شان حسادت می ورزند
آنچه در آسمان دل یک عاشق همیشه در پرواز است رضاست
و به چیزی جز رضای معشوق نمی اندیشد
و درمراتب اعلی عشق که عاشق و معشوق از هم قابل تفکیک نیستند
مرغک رضا سرگردان بر بام دو دل پرواز می کند
چرا که: رضی الله عنهم و رضوا عنه
مرغ دل یک بام دارد : دو هوا. گه مدینه می رود گه کربلا
حیات فقط در سایه عاشقی معنا پیدا می کند
در بازار عشق کالای تقلبی یافت نمی شود
اما در بازار هوس کالای تقلبی بی شمار به جا عشق غالب می¬کنند.
کربلا نیز دو بام دارد یک هوا
یک طرف کف العباس است سوی دیگر قتلگاه
صبا اگر گذار تو فتد به کوی یار من
به مرحمت بگو دعا نگار گل عذاران