سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با برادریِ خدایی است که [درخت] برادری به بار می نشیند . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 86 بهمن 28 , ساعت 9:59 صبح

دلم بدجوری برای دموکراسی جبهه تنگ شده؛
برای توسعه سیاسی گردان­ها خط شکن، آخه اونجا جریان و حزبی نبود همش ائتلاف بود.
هیچ چالشی نبود، بلکه همه جا پر از چاله بود. از یک وجبی­ها که برای خمپاره 60بود تا چاله تانک.
شکاف طبقاتی نبود، تنها حفره روباهی بود و جانپناه، آن هم برای آدم های جانباز و جان نثار.
بحران هویت نبود، انقلاب هویت بود: فرشی می­آمدی و عرشی می­شدی.
عجب غوغا سالاری در ادب و هنر حاکم بود؛
اول همه، بعد من -  لبخند بزن بردار      لبخند گل قشنگه - یا زیارت یا شهادت
شیرین ترین عبادت رقص بود آن هم روی پَد خیبر، زیر گلوله ها تماماً خارجی؛ اروپایی, آمریکایی.
حیف که اهدا جایزه نُوبِلش، مال این دنیا نبود.
آنجا فرهنگ را شرق تعیین نمی­کرد چون اصول نه شرقی و نه غربی حاکم بود, همبستگی بود؛ اما کاغذی نبود، مشارکت بود؛ اما رنگی نبود, آفتاب بود؛ اما برای شهر خاصی نبود سلام بود؛ اما سرد و بی­روح نبود.
فقط یک حزب بود، حزب الله.
کسی اعتصاب غذا نمی­کرد چون توی محاصره، آب و غذایی نبود. یاد بچه­های تو کانال منطقه فکه بخیر
همه چیز بود الا حقوق بشر، چون بشری نبود. همه فرشته بودند. خاک آنجا هم آسمانی بود، البته برنگ غروب جمعه؛ سرخ.
نظر سنجی­ها چیزی نشان نمی­داد، اما بوی عملیات همه را پای کار می­کشید.
پوسترها رنگی بود، اما عکس شهدا تک رنگ بود.
آزادی، بچه­ها را اذیت می­کرد همه دنبال تکلیف می­گشتند؛ اما دریغ از یک کار روی زمین مانده.
پارتی بازی فقط یک شب بساطش رو پهن می­کرد، آن هم شب حمله؛ حاجی فلان بچه کار درستیه، بذار امشب بیاد؟!
آنجا آقازاده­ها همیشه خط شکن بودند.
کسی زیرآبی نمی­رفت، دروغ نگم! چرا؟ تو اروند و کارون می­رفتن, اما آنجا سر پوشیده نبود سونا و جکوزی هم نداشت.
بگذریم...


راستی مژده! بوی عملیات میآد!؟ می­خواهیم خط رو بکشیم توی شهرها! البته نه خود خط رو، بلکه حال و هوای خط و خاکریز و جبهه رو.
خدا وکیلی! هستی بریم پای کار؟هر که دارد سر همراهی مابسم الله



لیست کل یادداشت های این وبلاگ